نام : جواد نام خانوادگی : خیابانی استعداد ها : - قابلیت تشخیص خستگی بازیکن از روی ساق پای آنها - پیشگویی اینکه هر تیمی که ببازه یعنی اینکه بازی را باخته و هر تیمی که ببره یعنی بازی را بُرده - قابلیت گفتگو با بازیکن از فاصله هزار متری…به عنوان مثال : گگللللللللللل … نه … نه … نهههههه! گل نبووود! … کریم عصبانی نشو… کریم نبایداین کارا رو بکنی! …. داور می خواد کارت بده…نه داور کارت نده! -گزارش دقیق زمان هر بازی: بله بازی امروز ... نه الان دیگه بیست دقیقه بامداده الان دیگه تو فردا هستیم!! اره الان دیگه امروز نیست الان فرداستکه دارید این بازی رو میبینید!!!! اره بازی فردا نه امروز عجب بازی شده.. افتخارات : پیدا کردن بازیکنان مخفی شده : سرزنهای لیورپول کوشن؟ آها یکیشون رو دیدم! گزارش راز بقا : گنارو گاتوسو مثل یکپلنگ زخمی که شکارش از دستش فرار کرده دنبال توپ می دوه و دل پیرو هم می دونه اگه تو چنگ این پلنگ زخمی بیفته کاری ازش برنمیاد/«بازی میلان و یوونتوس چند سال پیش» خدایی از این یکی نمیشه گذشت: بواتنگ، نه ببخشید آلابا، شایدم گوستاوو بود که مرتکب پنالتی شد به هر حال یکی اونجا پنالتی کرد

تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393برچسب:, | 16:36 | نویسنده : ریکاردو |

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که هر صبح تلویزیون را روشن می کند و روی شبکه ای می گذارد که زنان خوش اندام را نشان می دهد که خوب بلدند دلبری کنند و دل مردانی را ببرند که پول دارند و از همسرشان زده شده اند و دوست دارند که شب ها در قایق های اختصاصی شان با دختران جوان تر بخوابند. بعد بلند می شود و لباس های کمدش را زیر و رو می کند و روبروی آینه می ایستد و سوتین قرمز رنگش را می بندد و موهایش را روی شانه هایش می اندازد و ماتیک قرمزش را می کشد و بعد صورتش را ورانداز می کند و بلند می شود وسط اتاق می ایستد و چشمانش را روی هم می گذارد و در رویایش در سالن پر از آدمی که لباس های مرتب پوشیده اند با شوهر جذابش می رقصد و آخر سر هم به لب های همسرش نزدیک می شود و مست از بوی عطر مردانه ای که حواسش را پرت می کند، بوسه ای می زند و مردمی که به وجد آمده اند و برایشان دست می زنند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که سرِ ظهر از روی کتاب آشپزی کهنه ای که از دختر همسایه قرض گرفته؛ برای خودش سالاد فرانسوی درست می کند و روی سفره می چیند و با چنگال؛ تکه های کوچک را آرام با دندانهایش می کشد تا ماتیکش پاک نشود و چشمانش را می بندد و در سکوت با شوهر غایب ش حرف می زند و نگاه های عاشقانه می اندازد، و بعد داخل قوری استیل قدیمی که از خانه مادرش آورده، برای خودش قهوه می جوشاند و یک فنجان می ریزد و گوشه ای از خانه می نشیند و خانه آنقدر ساکت است که احساس تنهایی می کند و اضطراب می گیرد و کنترل رسیور را برمی دارد و کانال ها را بالا و پایین می کند و روی کانال هایی می رود که نامشان ترکیب گوش نوازی از حرف «س» را یدک می کشند و عکس مردانی را دید می زند که موهای بدنشان را زده اند و مایوهای تنگی پوشیده اند که اندام پف کرده ای زیر آن چشم را هوایی می کند و آرام دستش را زیر لباس می برد و اندام داغ مرطوبش را لمس می کند و نفس نفس می زند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که برای شام شب قرمه سبزی بار می گذارد و منتظر می ماند تا شوهرش از سر کار برگردد، و آنگاه به استقبال مردی می رود که یقه لباسش چرک شده و دهان کف کرده اش بو می دهد و دندان هایش جرم گرفته و موهایش ژولیده است و دانه های سفید شوره روی شانه های پهن ش ریخته و حوصله حرف زدن ندارد. بعد سفره را پهن می کند و روی سفره را با ترشی و ماست و قرمه سبزی می چیند تا همسرش با همان سر و وضع چرکین سر سفره بشیند و از مشتری هایش بگوید و بعد از غذا با شکم باد کرده و آروغ های متوالی، پاهایش را دراز کند و همانجا سر سفره دراز بکشد و کنترل تلویزیون را بردارد و کانال ها را عوض کند تا برسد سرِ اخبار شبانگاهی و به خبرهای اسرائیل و روسیه و لایحه های مجلس و کم کم چشمانش سنگین شود تا چایی هایی که همسرش در لیوان های دسته دار ریخته، روی دستش بماند.

 

 

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که جای خوابشان را آماده می کند و به زحمت شوهرش را از خواب بیدار می کند که سرِ جایش بخوابد و آنوقت شوهر خسته اش با اوقات تلخی بلند می شود و راهی توالت می شود و بعد از خالی کردن روده اش برمی گردد و زنش را ورانداز می کند و روی نقاط میانی بدنش قفل می شود و دلش هرری می ریزد و دست زنش را می گیرد و روی همان جای خواب می اندازد و با همان دهان بو گرفته از کف و ترشی و سبزی های جا مانده لای دندان ها، روی سینه هایش آوار می شود و بدون هیچ مقدمه ای و با همان شکم باد کرده و تکان های مکرر کمر و در کسری از زمان خودش را خالی می کند و همانجا بی حال می افتد و خوابش می برد و زنی که حالا بدنش درد می کند و بلند می شود و به سمت حمام می خزد و خودش را تمیز می کند و زیر دوش بغض ش می ترکد و آرام اشک می ریزد و حسرت مردی را می خورد که بوی عطر مردانه می دهد و نوازش کردن بلد است و دندان هایش را مسواک می زند و شانه های پهن ش مکان امنی برای آرامش است و دوست دارد که بعد از معاشقه همسرش را در آغوش بگیرد و موهایش را نوازش کند و حرف های عاشقانه بزند.

در جنوب شهر زنی زندگی می کند که روزِ بعد از آن شب لعنتی؛ تلویزیون را روشن می کند و روی شبکه ای می گذارد که زنان خوش اندام را نشان می دهد که ماتیک قرمز می زنند و شیفته مردانی می شوند که جذاب هستند و خوب بلدند حرف بزنند و دل زنانی را ببرند که از زندگی زده شده اند. آنوقت بلند می شود و کمد لباسش را زیر و رو می کند و جلوی آینه می ایستد و لوازم آرایشش را بر میدارد و هی می کشد و پاک می کند، می کشد و پاک می کند و بعد در سکوت خانه در گوشه ای می نشیند و سرش را بین دستانش می گیرد و سر در گم به خودش فکر می کند و به رویایی که از زندگی ساخته بود و به آن چیزی که حالا نصیبش شده. بعد بلند می شود و جلوی آینه می ایستد، گوشه چشمانش را پاک می کند، ابروهایش را مرتب می کند و آرام به سمت آشپزخانه می رود.

 



تاريخ : جمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, | 15:34 | نویسنده : ریکاردو |

 

 

افسران - راستش..خب...

علی جان سلام...
راستش این روزها به خیلی چیزها فکر کردم...به حال مادرت...به عاقبت بخیری تو...به نقص قوانین قضایی...به حال مسئولین...
یکسری کارها هم کردیم...برایت یادواره گرفتیم...پوسترها و بنرها چاپ کردیم...برای نماز شب اول قبر سامانه پیامکی راه انداختیم..با قوت بیشتری در کارگروه امر به معروف ونهی از منکرمان کتاب خواندیم.. 
اما راستش علی..چند روز پیش جایش بود نهی از منکری کنم...خب...راستش...ترسیدم...نه از کتک،نه حتی از فحش،شاید فقط از نگاه بی تفاوت اطرافیان!!!!!!!!
علی جان!دعایمان کن،دعا کن؛قد تو پای حرفهایمان بایستیم....
روحت شاد،یادت گرامی،راهت پررهرو.

 


تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:18 | نویسنده : ریکاردو |

 

خواهرم قرمزی خون خود را به سیاهی چادرت امانت داده ام ، امانتدار خوبی باش!

افسران - خواهرم قرمزی خون خود را به سیاهی چادرت امانت داده ام ، امانتدار   خوبی باش!

 

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:15 | نویسنده : ریکاردو |

 افسران - پوستر/فرش قرمز برای ما مسیر خون شهداست



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:12 | نویسنده : ریکاردو |

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:9 | نویسنده : ریکاردو |

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:8 | نویسنده : ریکاردو |

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:8 | نویسنده : ریکاردو |

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:3 | نویسنده : ریکاردو |

 سربازی راهی برای آدم کردن پسراست

اما دخترا از هیچ راهی آدم نمیشن!!!

پسرا دست جیغ هوراااااااااااااااااااااااااا

اخه دخترا فرشته ان و فرشته ها هیچ وقت آدم نمیشن.

دخترا دست جیغ هورااااااااااااااااااا

اما مقام آدم از فرشته بالاتره.

پسرا موج مکزیکی....

واما آدم اشتباه میکنه مجازات میشه اما فرشته ها پاکن ، ماهن ، گلن....

دخترا حالا موج مکزیکی رو برین نوبت شماست...




تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:1 | نویسنده : ریکاردو |

 



تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393برچسب:, | 17:1 | نویسنده : ریکاردو |