گفتند: گرسنگی نکشیدی
عاشقی یادت بره ..!
روزه گرفتم تا فراموشت کنم .
اما شدی...
دعای افطار و حاجت سحرم !!
خـــدا را چـه دیــدی... ؟
روزی می آیــد ؛
که آئینه ات را گمـ مــیکنــی... ،
و ســراسیــمـه بــه سـمــت مــــن مـــی آیـــی ؛
می گویـــی ؛ بـبـیــن خــوبــمـ ؟!
و مــن بـرای اولـیـن بـار ... ،
زل مـیــزنـمـ در چــشمــانـت ؛
و بـا خیــال راحـت مــی گـویــمـ
آخ کــه چـقــدر زیـبـــایــی...
آخ که چــقــدر خــوبـــی ... ؛
خـــدا را چـــه دیـــدی ؟!
از این ادمها
تو اما...
به چه دل بسته ای؟
شاید لخته خونی که هنوز در رگهایشان باشد
من به ان هم امیدی ندارم .. دیگر ندارم...
فکر می کنم ان لخته راه قلبشان را بسته
دیگر امیدی نیست به ان ادمک ها
من میگریزم از همه ی چیز هایی که تداعیشان کند
من خودم را مشت کرده ام و میدوم
من از این شهر می گریزم
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: sms عاشقانه ، ،
برچسبها: